هووی عشق
شنبه 7 دی 1392 22:24
تو از فصل بهار و روز بارانی برایم قصه می گویی ولی "اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی" و بر تن می خورد هر لحظه شلاقی ز سوزی کز دهان سرد و نمناک هَوویِ عشق می آید تمام قدرتش را می دهد بر دست و بازویش که تا شاید تواند ضربه اش در من خموش آرد صدای خنده ی مستانه ی این آتش زیبا... ولیکن سخت در بیراهه ای پا می...